(وَاین همه را مدیون کلام تو هستم)
از دستهای تو که روییدم
کاغذ نبود وُ آب
تا آفتاب بی رمق دی خشکمان کند
سرما گذشته بود از سرِما خانم
دردش گرفته بود مادرم وُ این بار
خاطره ای را زائید
چرخید روی دست زنان ِ آبادی
کودکی که وجود نداشت
قابله ام می گفت:
سیال ِذهن دیگریست،این کودک!
بند نافش را از گیاه بریدم وُ
دستش را از شیشهٔ عرق
نوشیده بود آن شب پدر شاید
صمغ درختان کاج را
مادرت دنبال توپ گمشدهٔ دخترش می گشت
که هیچگاه آبستنش نبود
تلاقی دو نگاه!
زایش دو کودک ناهمگون
وَ من که هنوز دنبال جای ِ پای ِ تو می گردم
در میان انبوهی از درختان گُر گرفتهٔ کاج!
2/دی ماه/1389