سفید به رنگ موهات نمی آید!
چروک دستهات را نمی شود که نپوشی!
ته رنگِ چشمهات
لو میدهد هشتاد سالگیت را که یکجا بالا رفته ای
(حَب می کنم)
ایست!
بیخود سعی نکن که بگوئی نیست !
از این قهوه خانه هنوز هم بوی دود می آید
زیادی شلوغش کرده اند(تریاک)
پیرمرد هنوز حوصله اش
روی ِساعت هفت ونیم سرنرفته که سر میرسد
این بار با دوتا گزمه
ایست!!
می ایستم
درست روی خط
سیگاری وُ نیم نگاهی به ساعت
از کار افتاده است!
بوی کهنگی قرون وسطی را می دهد
موهام که حالا سفید...
جوانکِ لجوج!
من را از عکسم بیرون کشیده که راوی ِخوابهاش باشم
ببریدش!
این راهم ضمیمهٔ پرونده اش کنید!
(اشاره به وافور ِپیرمرد)
7دی80
۳ نظر:
بله به این می گویندشعری باطرحی قصوی
حرف ما شیر و شکر باشد که در هر محفلی
هر چه بر هم می خورد این حرف شیرین تر شود
تصاویر متفاوت بود
ارسال یک نظر